هم سلولی...
و.....عشق را زیر اسمان شهرمان با دشنه ای رنگی ..به هفتاد رنگ معده .... گردن میزنیم تا اثبات شود..هنوز پدر بزگ های پینه بر دست اقایی میکنند بر این دیار زیبا ... عشق فریاد که دست های زخمی تنش را ازار نداد عیب از قلب های منفی بود با دمل چرکینی لا علاج
نظرات شما عزیزان:
بابا انقد به من فک نکنید بزارید بخوابم دیگه!!
دروغ گفتــــن را خــــــوب یـاد گرفتــــــــــه ام
حــال مـ ــن خــــــــوب است
خــوبِ خــوب
فقـط زیــــاد تا قسمتــی هــــوای دلــ ــم طوفــــانی
همــراه با غبـــارهـای خستگـــــــــــــی ست
و فکـر مـی کنـــم
ایـن روزهـــا...
خــدا هـم از حـــرف هـای تکـــ ــراری مــ ــن خستـــه است
چـه حــس مشتـرکـــی داریــم مــ ــن و خـــدا
او...
از حــرف هـای تکـــ ـــراری مــن خستـــه است
و مـــن...
از تکـــ ــرار غـــــم انگیــز روزهــــایم...
یه چهار پایه چوبی کهنه میرقصه زیر پاهام
رفیقام قاطی دشمنام،
نمیشه تشخیص دادشون از هم
مثل ضربه هایی که زده بودم
نا منظم و پشت سر هم
میاد جلو یه نفر با یه پارچه رو سر
یه ادم ترسو که داره فکرای زیادی توی سر
نگاهش قفل تو چشام
خالی میشه زیر پاهام
یکم سر و صدا
تــــــــــــــــــــمــــــ ــــــــــــــــــــام